سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















بهانه ی بهار

قراره بعد از اومدنتون دو روز رو هر سال  براتون جشن بگیریم، یکی تولدتون و یکی سالگرد ظهورتون رو. اون روز دیگه به جای اسمتون عکستون رو می زنیم به دیواره.

در روز تولدتان زندگیمون گره خورد به شما، به امید روزی که نگاهمون گره بخوره به شما.


نوشته شده در یکشنبه 93/3/25ساعت 12:6 صبح توسط بهار| نظرات ( ) |

ای تنها طلب من از دنیا،

همه خبر از آمدنت می‌دهند.


نوشته شده در چهارشنبه 93/3/21ساعت 1:8 صبح توسط بهار| نظرات ( ) |

رفتیم مهمونی. یه بچه کوچیک موهای بهار و می کشد و اذیتش می کرد. من به بهار گفتم مامان تو هم دعواش کن.

داییم اونجا بود گفت سعی کن بهش یاد بدی، به اندازه کافی قراره بعدا تلافی کردن رو یاد بگیره.


نوشته شده در یکشنبه 93/3/18ساعت 12:40 صبح توسط بهار| نظرات ( ) |

تو یکی از خطبه های نهج البلاغه  حضرت علی در عید قربان ازخصوصیات قربانی می گند که قربانی باید چشم و گوشش سالم باشد مهم نیست که پایش لنگ باشد یا شاخش شکسته باشد.

تو فکرم یا مولا منم می تونم قربانی شما بشم؟!

 


نوشته شده در شنبه 93/3/17ساعت 2:38 صبح توسط بهار| نظرات ( ) |

رشتم تو دانشگاه فیزیک بود، تازه تو دوران ارشد فهمیدم چه جوری باید درس بخونم وقتی برای استادی که باهاش سمینار دادم یه مطلبی رو توضیح دادم و اون گفت نمی فهمم. مطلب کاملا درست بود ولی من نفهمیده اون مطلب رو گفته بودم. اون روز دو تا چیز فهمیدم و اون اینکه سوال کردن عیب نیست حتی اگه استاد باشی می تونی یه مطلب رو نفهمی و یکی دیگه اینکه تا چیزی رو درست نفهمیده باشی نمی تونی درست به بقیه منتقل کنی.

امتحانای الکترودینامیکمون ساعت 10 صبح شروع می شد تا 4 بعد ازظهر،3 تا سوال، استفاده از هر کتاب و جزوه ای آزاد بود، استاد ما رو می زاشت و می رفت، میخ می شدیم رو برگه.

از اون موقع یه ذره  فهمیدم تمرکز یعنی چه؟

 


نوشته شده در یکشنبه 93/3/11ساعت 10:23 عصر توسط بهار| نظرات ( ) |

   1   2   3      >