بهانه ی بهار
بهار کوچولو تازه شروع به راه رفتن کرده، دیگه می تونیم دوتایی بریم بیرون راه بریم، البته اگه هوا خوب باشه. وقتی می زارم بهار تو خیابون راه بره، دائم باید مواظبش باشم؛ مامانی این جا رو آروم برو، خانوم گل مواظب باش، بهارم از اینور، بپا موتور.... تو فکرم خدای به اون بزرگی چه جوری مقام رب بودن من رو به عهده گرفته، همراهم شده، دائم دلش شورم رو می زنه که نکنه بنده ام جا بزنه، جا بمونه، بیفته، خسته شه خدایا تو همون جوری هستی که من دوست دارم، یه کاری کن منم همونطور بشم که تو دوست داری
نوشته شده در دوشنبه 93/10/1ساعت
3:55 عصر توسط بهار| نظرات ( ) |