بهانه ی بهار
امروز همسرم میگفت فکر میکنم حضرت یه خونه بزرگ دارن که اقربا و نیکان و مستشارانشون تو اون خونه رفت و آمد میکنند، حالا تو این خونه یه مورچه هم هست که برا خودش زندگی میکنه، حضرت میگن بزار اینم اینجا زندگی کنه. من اون مورچه هستم. مولا جان من آن مورم که ریزخوار سفره احسانت هستم. به لطف خواندی به جرم مران. مولاجان آن چیز خارت آید روزیت به کار آید.
نوشته شده در جمعه 92/11/25ساعت
9:35 عصر توسط بهار| نظرات ( ) |