بهانه ی بهار
صبح با یکی از دوستای قدیمیم تلفنی صحبت کردم. سه ساله که ازدواج کرده، زندگیشون بالا پایین داشت ولی در مجموع خوب بود. چند ماه پیش در عرض 2 هفته یه سری اتفاقات افتاد که روابطشون خیلی خراب شد، اشتباه از دو طرف بود. اون موقعها سعی می کردم زیاد باهاش صحبت نکنم چون احساسی میشد دوباره پروندههای بسته رو باز میکرد تا من قاضی بشم و حکمو بدم به نفع اون. ولی الان حرفاش خیلی درس داره برام، میگفت هنوز نتونستیم به وضعیت قبل برگردیم، اعتمادها و اعتبارهای بینشون از بین رفته بود، وسط دعوا پلهای پشت سرشون رو خراب کرده بودند. درسی که گرفتم این بود که مواظب زندگیم باشم، بعضی اوقات اگه مراقب نباشم میشه با یه جرقهی کوچیک جنگلی رو به آتیش کشید. از صبح تا حالا دارم میگم خدایا ببخشید اگه شماتتی کردم چون تا به حال خیلی چوب شماتت بقیه رو حتی تو ذهنم خوردم، میدونم خون من از اون رنگیتر نیست. خدایا دشمنیها رو از بین ببر نه به خاطر اینکه دشمنی آرامش رو از انسان میگیره بلکه برای دل مولایی که ممکنه با دیدنشون بگیره و تنگ بشه یا حتی بشکنه.