بهانه ی بهار
با همه ی بی سر و سامانی ام طاقتِ فرسوده گیم هیچ نیست
باز به دنبال پریشانی ام
در پیِ ویران شدنی آنیم
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی توفانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی ست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
منتظر لحظه ی توفانی ام
نوشته شده در یکشنبه 93/3/11ساعت
12:20 صبح توسط بهار| نظرات ( ) |