دیروز جاتون خالی مشهد بودیم، خدا رو شکر خیلی خوش گذشت.
برگشتنی تو قطار تو کوپمون مرد عربی بود که برای درمان مادرش رو آورده بود مشهد، اهل نجف بود. مرد خیلی خوبی بود. از کارش که پرسیدیم گفت تو سپاه مبارزه با داعش مقتدا صدرم. گفت داعش تا الان 4000نفر رو سربریده، الان یک سوم عراق رو گرفته و مرزش با سوریه بازه. می گفت قبل از این خیلی اختلاف بود بین گروه های عراقی از کرد و پیروان صدر و پیروان حکیم و...، ولی الان اینا با هم متحد شدند.
همسفرمون از کشتارهای دسته جمعی عراق از زمان مختار تا دوران صدام و الان می گفت، می گفت تاریخ عراق سیاهه.نمی دونم اهل اون روز کوفه برای فرزندانش و پیروانش چه به ارث گذاشته؟
به چرخش روزگار فکر کردم که اگه بیست و پنج سال قبل بود همسرم و این مرد عرب که هردو انسان های خوبی بودند مجبور بودند به روی هم اسلحه بکشن.
به تعصب فکر کردم که تا یه جایی اجازه فکر کردن می ده به آدم و هرجا یه رنگ و توجیهی پیدا می کنه.
دنیای غریبیه! مگه نه؟
اصلا آدم موجود عجیبیه
نوشته شده در چهارشنبه 93/7/23ساعت
12:33 صبح توسط بهار|
نظرات ( ) |