سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















بهانه ی بهار

آدم یه چیزایی می‌بینه باورش می‌شه رو هر لقمه نوشته مال کیه؟

ماهی گرفته بودیم از شیلات. تازه از دریا گرفته بودند، تو دهن چندتاشون ماهی‌های ریز بود، شکمشون رو که باز می‌کردیم ماهی‌های ریز هضم نشده بود. فکر کنم چون روزیشون نبود عمرشون قد نداده بود که ماهی‌های ریز رو کامل بخورند.

روزی آدم‌ها هم معلومه، برا همین ممکنه یکی داشته باشه که بخوره ولی به خاطر رژیم و مریضی نتونه بخوره. پس کم بخور همیشه بخور.

ممکنه یکی یه خونه بزرگ داشته باشه و داده باشه اجاره. دیگه اون خونه روزیه مستاجره است نه صاحبخونه و فقط وزر و وبالش گردن صاحبخونه است.

از قدیم هم می‌گفتن: خر مال اونه که سوارشه


 


نوشته شده در شنبه 92/11/12ساعت 2:44 عصر توسط بهار| نظرات ( ) |

دیشب رفتیم مهمونی. خانوم صاحبخونه تازه 10 به بعد با پسرش از مغازه اومدند. فروشنده است و چند تا مغازه داره. آقای صابخونه هم چند جا کار می‌کنه. 50 سال رو دارند. اولویت اول زندگیشون کارشونه.

به خودم شک می‌کنم. هر وقت چنین چیزهایی می‌بینم می‌گم که چی؟ شاید این سوالام مصداق این ضرب‌المثله که گربه دستش به گوشت نمی‌رسه، می‌گه بو می‌ده.

احتمالا اون‌ها از زندگیشون لذت می‌برند. آدم باید کاری رو بکنه که راضیش بکنه.

من تو انتخابای زندگیم نتونستم مثل اون‌ها انتخاب کنم. همین الان کنکور دکتری شرکت کردم ولی به خاطر دختر کوچولوم نمی‌خوندم، می‌دونم استرسم تو روحیه‌اش تاثیر می‌زاره و می‌دونم که می‌تونم بعدا درس بخونم ولی این روزها برای اون دیگه تکرار نمی‌شه. آدم یا بچه نمیاره یا پاش می‌شینه.

 می‌شد برم سر کار تمام وقت ولی چون به زندگیم ومعنویتم لطمه می‌زد نرفتم، دیدم من آدمش نیستم که به راحتی وقتی خسته باشم به روی کسی بخندم. اصلا کار مال مرده، منم زنم. حقوق من چی می‌شه؟ خرج ظاهر خودم. مگر اینکه کاری بود که می‌دونستم توش پیشرفت هست.

چقدر آدم‌ها با هم فرق می‌کنند!!!...

نظر شما چیه؟

 


نوشته شده در شنبه 92/11/12ساعت 2:37 عصر توسط بهار| نظرات ( ) |

مردها هرچی به سنشون اضافه می‌شه، کرک و پرشون می‌ریزه و آروم‌تر و خوش‌اخلاقتر می‌شن. مامانم می‌گه اگه این اخلاقشون بود تو جوونی، قیمت نداشتن.

به خواهر کوچیکم وقتی خواستگار کم سال داره، می‌گم: به الانش نگاه نکن، یادت رفته داداشای خودمون تو خونه چی بودند، الان تو خونه زنشون چی شدند. دوران دانشجویی هم‌کلاسی‌های پسرمون واقعا کتک می‌خواستند.


نوشته شده در شنبه 92/11/12ساعت 2:33 عصر توسط بهار| نظرات ( ) |

بابام راننده ماشین سنگین بود،الان بازنشسته شده. حرص نداره. دعا کرده بود خدا همیشه در حد کفایت بهش بده، دستش جلو کسی دراز نباشه. برا همین، روزیش ثابت بود. اگه جمعه می‌رفت سر کار ماشینش پنچر می‌شد.

هیچ وقت نتونست چیزی جمع کنه، دستش به معامله نمی‌ره. اون روز مامانم بهش گفت این شامپوها داره گرون می‌شه برو دوتاش رو بخر، من با خنده گفتم اگه بابا بره بگیره، ارزون می‌شه.

دوستش دارم بابام رو.


نوشته شده در شنبه 92/11/12ساعت 2:31 عصر توسط بهار| نظرات ( ) |

یه مثال دیگه هم شبیه تنگ ماهی است:

آدمی که با لباس قواصی میره تو اعماق دریا ولی یه ذره هم خیس نمی‌شه. یعنی ممکنه کرم و رحمت و مغفرت خدا آدم رو احاطه کرده باشه ولی آدمیزاد نخواد که بچشه.

خدا دنبال بهونه است برای دادن.


نوشته شده در چهارشنبه 92/11/9ساعت 2:29 صبح توسط بهار| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >