بهانه ی بهار
دقت کردین تو تلویزیون هیچ وقت پسته و انجیل رو تبلیغ نمیکنن، چیپس و پفک رو تبلیغ میکنن. میدونین چرا؟ چون چیزی که خوبه نیاز به تبلیغ نداره.
عجب چیزیه این زبون، نمایشگاه همه رذائله. مثل درختیه که ریشش تو رذائل وجود مثل حسد، عقده، ریا، تکبر،... غیره است و شاخه وبرگش متلک و غیبت و دروغ و تهمت. همزمان باید بیفتی به جون ریشه و شاخه با هم. چقدر آدمهای ساکت دوستداشتنیاند، درونشونم آرومتر از بیرونشونه.
میگفت وضعمون بد نبود ولی یادمه ترم دانشگاه که شروع میشد داییم یواشکی یه مقدار پول میزاشت تو جیبمون که اگه خواستیم کتابی بگیریم اذیت نشیم. مامانم هم تو دوران دانشجویی اون این کارها رو براش کرده بود. میگفت داییم لذتش بخشیدنه. خانومش اصلا خبر نداره. الان هم بهترین خونه و ماشین رو داره. میگفت خواهرشوهرم زنگ زد که میخواد دانشگاش رو ول کنه چون هزینهاش رو نداره بده، براش فرستادم. باعث شد خودم دانشگاه قبول شم، بعد از مدتها بیفتم تو درس. میگفت 10-15 سال کار کردم و پولش رو خرج مادر و پدرم و این و اون کردم، یه موقع به پول احتیاج داشتم گفتم اگه این همه سال پولم رو جمع کرده بودم، اینطوری نمیشد. یه دفعه از جایی که فکرشم نمیکردم چند برابرش جور شد. میگفت یه بار تو زندگیم گفتم بزار پسانداز کنم، طلا بخرم، همین پارسال. طلا ارزون شد، مجبور شدم بفروشم، کلی ضرر کردم. مامانم میگفت یکی از پسرای فامیل یه مقدار از پول تو جیبیش رو پواشکی میداد به مادر بزرگش که اگه خواست چیزی برا خودش یا نوههاش بخره، خجالت نکشه. چقدر عزت نفس اون مادر بزرگ محفوظ میموند. قشنگ اینه که قبل از اینکه طرفت اظهار نیاز کنه، دربیاری بهش بدی. خدایا به ما پول بده، دلش و هم بده که ببخشیم به این و اون. الاعمالوا بنیات. می دونم همین که آرزوشم کردم برام نوشتی.
وقتی مالی رو میبخشی مثل اینه که دست بکنی تو آب جو و یه مشت ازش برداری، سریع جاش پر میشه. اینو خدا تو قرآنش میگه. معلم بازنشسته بود، میدونستم درآمدش به امرار و معاش خونش بیشتر نمیرسه. به دامادش که مثل بیشتر جوونهای این دوره دستشون تو خرجه ته ماه کم میارن گفت اگه بخوای خونه بخری ده ملیون کمکت میکنم. بعدا فهمیدم میخواد فیش حج خودش و خانومش رو بفروشه. چقدر قشنگه آدم از لذت خودش بگذره برا آسایش بقیه.
آدمها زمانی میتونن راحت ببخشن که باور کنن پولی که تو جیبشونه مال خودشون نیست، این پول امانته یه مدت دست منه یه مدت دست یکی دیگه. مگه غیر از یه کفن چی میشه برد زیر خاک. برادر بزرگه میگفت نه قرض میدم نه قرض میگیرم. خوشحال بود که برا پسرش سانتافه خریده، با اینکه با خانومش دوتایی میدوییدند این همه سال میشد حساب و کتابشون رو در آورد. پولاشون رو کم کم جمع کرده بودند.