بهانه ی بهار
چند وقت پیش تنگ ماهیم رو عوض کردم. جاش خیلی بزرگتر شد، خیلی حال کرد. یاد نوشته استیون هاوکینگ تو طرح بزرگ افتادم، از اون روز فکر میکنم منم مثل ماهیم تو یه تنگ زندگی میکنم و نگاهم به بیرون از دیواره تنگمه، وابسته به نقش و نگار، تحدب و تعقر تنگ نگاهم عوض میشه. بعضی تنگهام که اصلا پلاستیکیاند. برا همینه که وقتی یه حرفی زده میشه یا یه اتفاقی میافته، هرکی یه جور برداشت میکنه. چقدر سخته بدون قالب فکر کردن چقدر اینجا جای خوبیه. هیچ کی آدم رو نمیشناسه، راحت میتونی حرفات رو بزنی بدون اینکه روت قضاوت کنن یا نگاه کنن به تیپ و تحصیلاتت و بگن این حرفا به تو نمیاد،ازت بعیده. من آدم راحتی نیستم تو حرف زدن . باید هزار جور فکر کنم این حرف جا داره، وقتش هست یا نه؟ پس و پیشش چی بگم؟ این آدم میخواد بشنوه یا نه؟ حق بدین روزگار سخت گرفته، شدم گرگ بارون دیده. خدا ادبم کرده. شکرت خدا واقعا چه جوری میشه ادمی که هنوز کنترل رفتار خودش رو نداره بتونه یکی دیگه رو کنترل کنه. امروز دخترخالهام میگفت یه کتاب گرفته به نام تربیت بدون فریاد. میگفت توش نوشته وقتی شما با عصبانیت از فرزندتون میخواید که دست از کارش برداره نشون میدید که من آدم ضعیفی هستم که حتی از پس کنترل خودم برنمیام. بچهها روانشناسهای قویای هستن و ممکنه از این روش بر علیه شما یعنی درآوردن صدای شما استفاده کنن.