بهانه ی بهار
چقدر اینجا جای خوبیه. هیچ کی آدم رو نمیشناسه، راحت میتونی حرفات رو بزنی بدون اینکه روت قضاوت کنن یا نگاه کنن به تیپ و تحصیلاتت و بگن این حرفا به تو نمیاد،ازت بعیده. من آدم راحتی نیستم تو حرف زدن . باید هزار جور فکر کنم این حرف جا داره، وقتش هست یا نه؟ پس و پیشش چی بگم؟ این آدم میخواد بشنوه یا نه؟ حق بدین روزگار سخت گرفته، شدم گرگ بارون دیده. خدا ادبم کرده. شکرت خدا واقعا چه جوری میشه ادمی که هنوز کنترل رفتار خودش رو نداره بتونه یکی دیگه رو کنترل کنه. امروز دخترخالهام میگفت یه کتاب گرفته به نام تربیت بدون فریاد. میگفت توش نوشته وقتی شما با عصبانیت از فرزندتون میخواید که دست از کارش برداره نشون میدید که من آدم ضعیفی هستم که حتی از پس کنترل خودم برنمیام. بچهها روانشناسهای قویای هستن و ممکنه از این روش بر علیه شما یعنی درآوردن صدای شما استفاده کنن. چند روز پیش رفتم بازار تهران. برام خیلی جالب بود این همه تنوع تو مدل و رنگ، هرچند خیلیهاش رو نمی پسندیدم ولی حتما کسی هست که بپسنده مثلا طراحش یا فروشندش. در عجبم از کار خدا که اینقدر سلیقه و فکرهای آدمها رو متفاوت خلق کرده. تازه این چیزیه که نمود بیرونی داره. درون آدمها معلوم نیست چه خبره؟! هرچند گاهی این اشتباه رو میکنم که آدمها رو مثل کتاب ورق میزدم و به خیالم دستشون رو می خوندم، از سادگیمه. ولی الان مدتهاست که تلاش میکنم که بتونم خودم رو بشناسم و نتونستم، هنوزم نمیتونم ریشه یه سری از کارهام رو بفهمم. به نامش، به یادش، برایش آدم برای خیلی چیزها میتونه یه نقطه شروع پیدا کنه. نقطه شروع می تونه یه نگاه یا یه سلام یا حتی باز کردن یه پنجره تو فضای مجازی باشه ولی برای خیلی چیزها نقطه شروعی پیدا نمیکنیم، مثلا همین بهار. از قواعد ذهنی ما اینه که منتظر بهار باشیم و خودمون رو برای اومدنش آماده کنیم. حالا من نمیدونم وقتی حضرت آدم پا به زمین گذاشت چه فصلی بود. شاید همه این انتظارها و آماده شدنهای هر سال تمرینی باشه برا اومدن بهار واقعی. بهار سال پیش ما منتظر یه کوچولوی تو راهی هم بودیم که خدا رو شکر به سلامت از راه رسید و ما به بهانه بهار واقعی اسمش رو گذاشتیم بهار. و الان هم یه پنجره به بهانه بهار باز کردم به نام بهانه بهار. فقط می خوام بنویسم اول برای دلم و بعد برای کسایی که حوصلهاش رو دارن که بشنون