سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















بهانه ی بهار

زمین ، اگر " تو" بیایی بهشت خواهد شد
      و ماهها همه اردیبهشت....

--


نوشته شده در چهارشنبه 93/2/3ساعت 1:0 صبح توسط بهار| نظرات ( ) |

 

اگه آدم خودش رو به کوری نزنه و اشتباهاتش رو ببینه راحتتر می‌تونه با اشتباهات بقیه کنار بیاد. اولش پذیرفتن عیب خود کار سختیه ولی بعدش کارها رو خیلی آسون می‌کنه. دیگه مجبور نیستی همه جا سپر به دست باشی، تازه با خودت هم مهربونتر می‌شی چون می‌فهمی عیبات پله‌های رشدتن باید پا بزاری روشون و بندازیشون پشت سر.

چند وقت پیش یکی از آشناهامون یه کاری کرد که خیلی به من برخورد، داشت خون خونم رو می‌خورد. از حضرت علی کمک خواستم اومد به ذهنم بابا این عیب تو این آدم مسیر حرکت تو و اونه. مهم اینه که تو به وظیفت عمل کنی. بعدش خیلی آروم شدم.

شکرت خدا  ‌ 

 


نوشته شده در چهارشنبه 93/2/3ساعت 12:56 صبح توسط بهار| نظرات ( ) |

من عادت دارم به بی مقدمه صحبت کردن.

هفته پیش  مداح اهل بیت محسن فیضی فوت شد، 38 سال بیشتر نداشت. خدا رحمتش کنه، مرد خوبی بود.

من یک محرمی بیاد مراسمی برم دلم بسوزه یه قطره اشک بریزم ولی اون همیشه می‌سوخت و می‌سوزوند، اینه فرق آدم‌ها.

فوتش اینقدر یه دفعه‌ای بود که نمی‌تونستم باورش کنم، دیگه دیشب به این نتیجه رسیدم که مرگ اون‌قدرها هم که فکر می‌کنم دور نیست به من و به نزدیکانم. من نباید از مرگ تعجب کنم، باید از اینکه زنده‌ام تعجب کنم، از اینکه صبح چشم باز می‌کنم و تو این دنیام.

از این اسباب‌بازی های حباب‌ساز گرفتم برای بهار، براش حباب می‌سازم. به همسرم می‌گم ببین دنیا مثل این حباب‌هاست، فکر می‌کنی یه چیزی هست ولی هیچی نیست، همین‌جوری جلوی چشمت می‌ترکه.


نوشته شده در دوشنبه 93/2/1ساعت 8:5 صبح توسط بهار| نظرات ( ) |

بهار کوچولو می‌خواد چاردست‌وپا راه بره. ما برای اینکه تشویقش کنیم یه چیزی رو که دوست داره می‌زاریم جلوش تا موفق بشه. علت بعضی از ناموفق بودناش ایناست:

گاهی چیزی رو بین راه می‌بینه هواسش پرت می‌شه

گاهی خسته می‌شه

گاهی نمی‌تونه نیروهاش رو یه جهت به سمت هدف هدایت کنه.

گاهی..

اینا همون علت‌هایی بودند که تا الان مانع رسیدن مامانش به هدفاش بودند. ولی مامانش می‌دونه

نرفتن از آدم مرداب می‌سازه و خود "رفتن" هدفه، برا همین ناامید نمی‌شه.


نوشته شده در دوشنبه 92/12/12ساعت 3:16 عصر توسط بهار| نظرات ( ) |

آخر هفته‌ای سوار ماشین یکی از دوستان شدیم تا بریم کرج. تو راه چند جا مسیر رو اشتباه رفتند، چند جا هم به ترافیک برخوردیم. جالب اینجا بود که اینقدر راننده خونسرد و ریلکس بود که من یکی باورم نمی‌شد. چون اون آروم بود ما هم اصلا از این قضایا ناراحت نشدیم. در صورتی که اگه خودمون بودیم شاید سر یه راه گرفتن بی‌مورد راننده ماشین بقلی می‌خواستیم سه ساعت حرص بخوریم. در صورتیکه بلاخره می‌رسیدیم دیر یا زود.

درسی که گرفتم این بود که:

همیشه چیزها اینقدر سخت، بد، غیرقابل تحمل و ناراحت‌کننده نیستند که من فکر می‌کنم


نوشته شده در دوشنبه 92/12/12ساعت 3:4 عصر توسط بهار| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >